ای قد تو سرو بوستانها


وی روی تو ماه آسمانها

گل جیب دریده تا فتاده


آوازهٔ تو بگلستانها

خوبان بجهان بسی بود لیک


آن تو کجا و آن آنها

صبری بده ای خدا به بلبل


یا مرحمتی بباغبانها

برگوی تو از سگان مائی


تا خود شنوند پاسبانها

تاب تب هجرت ای پربروی


آتش زده مغز استخوانها

ای شوخ ز جور تو صد آوخ


وی دوست ز دست تو فغانها

بی ماه رخت ز اشک شبها


تا صبح شما رم اخترانها

افسانهٔ ما هر آنکه بشنید


لب بست دگر ز داستانها

اسرار نگاهدار کاسرار


در دل دارند راز دانها